تصویر هدر بخش پست‌ها

وبلاگ دختر صیتی

دنیای پیچیده یک دخترP1❤

دنیای پیچیده یک دخترP1❤

| ❤Mobina❤

منتظر چی هستی??

 برو ادامه مطلب👇

 

(۲۱نوامبر۲۰۲۳)

مرینت از خواب پاشد خیلی خوشحال بود که امروز عروسی شه

از زبان ادرین

امروز صبح پاشدم دیدم ساعت۱۰ هستش اونموقع بود که یادم اومد باید برم دنبال مرینت(اخه چه دامادی ساعت ۱۰صبح بیدار میشه😁)رفتم یه دسته گل خوشگل به مناسبت تولدش خریدم و رفتم خونه مرینت

مرینت

امروز عروسیم بود و البته تولدم هم بود خیلی خوشحال بودم وباورم نمیشد که بعد۸سال من وادرین بهم رسیدیم

ادرین ساعت۱۰:۳۰ظهر رسیده بود ومی گفت:به نظرت خیلی زود نیومدم

اون لحظه ادرین رو میخواستم با چکش بزنم تو سرش اخه ساعت۱۰:۳۰ظهر رسیده بعد میگه من زود اومدم

ادرین

ساعت۱۰:۳۰رفتم خونشون مرینت خیلی عصبانی بود که دیر کردم دسته گل رو دادم بهش وگفتم تولدت مبارک قند عسلم که اروم بشه برعکس وحشی تر شد😂😂 بعد به شوخی به مرینت گفتم من خیلی زود اومدم اونم میخواست با چکش بزنه تو سرم که مامانش جلوش رو گرفت(خدا رحم کرد بهت)

خلاصه که زود مرینت پوشید ومن مرینت رو بردم به سمت ارایشگاه تو راه بهش گفتم 

مرینت

داشتیم میرفتیم به سمت ارایشگاه که ادرین بهم گفت:باورم نمیشه که بعد۸سال بالاخره بهم رسیدیم این۸سال بهمون خیلی سخت گذشت 

منم جواب دادم اره منم باورم نمیشه یادته که من عاشقت بودم ولی تو نبودی وبالاخره تو هم عاشقم شدی و وقتی دو تامون عاشق هم بودیم اون لایلا بدجنس چکار کرد

(بچه ها از اینجا به بعد رمان از زمان۱۱سالگی مرینت نوشته میشه)

(۲۱نوامبر۲۰۱۴)

مرینت

امروز صبح پاشدم رفتم پیش مامان و بابام امروز تولدم بود وبابام کروسان درست کرده بود همون شیرینی که دوست داشتم بعدش به سمت مدرسه رفتم وقتی رفتم تو کلاس....

خب بچه ها پارت اول تموم شد اگه کم بود ببخشید چون دوست داشتم فقط زمان حال رو بنویسم وفقط یه ذره از زمان قبل بنویسم امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک رو بزنید و تو کامنت ها نظرتون رو بگید